سه‌شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۱

روایت یک کتابدار از شهدای کودک و نوجوان؛

کتاب‌ها و فرشته‌ها زیر آوار جنگ

کودک و جنگ

مرضیه نفری فعال ادبی و از کتابداران استان قم روایتی از شهدای کودک و نوجوان حمله رژیم صهیونیستی به کشورمان را به رشته تحریر در آورده است که در خبرگزاری ایرنا منتشر شده است. او در این یادداشت نوشته است: جنگ شده است. اسرائیل، کودکان و نوجوانان و زنان را هدف قرار داده و به شهادت رسانده است. می‌دانم خیلی از کتاب‌ها زیر آوارها مانده و قابل بازگشت نیستند. خیلی از بچه‌ها با پدر و مادرشان شهید شده‌اند. می‌دانم خیلی از تلفن‌ها پاسخ داده نمی‌شود، جنگ شده است. متن کامل یادداشت را در ادامه می خوانید.

یکی از کارهای ما کتابدارها، پیگیری کتاب‌های تاخیری است. یک روز گوشی دستم بود و با دخترخانمی ‌که کتاب «دالان بهشت» و «بامداد خمار» را مدت طولانی امانت برده بود، تماس می‌گرفتم. آفتاب از پنجره می‌تابید، ولی هنوز ظهر نشده بود. می‌خواستم قبل از نماز ظهر، تاخیری‌ها را پیگیری کنم. دختر جواب نداد، به معرفش تماس گرفتم، پدر دختر بود. خودم را معرفی کردم که از کتابخانه تماس می‌گیرم، بابت کتاب‌های تاخیری که دست دخترتان است. صدای نفس‌های مرد را می‌شنیدم، مثل آدمی‌که به‌زحمت و سختی نفس بکشد؛ سکوت کرده بود.

نمی‌دانم چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاید و جواب دهد: دختر من فوت کرده، چه کتاب‌هایی دستش بوده؟ حالا من بودم که نفسم بالا نمی‌آمد. فایل اکسل را بستم و در سیستم دنبال اسم دختر گشتم. توی عکس پانزده-شانزده ساله بود و مقنعه سورمه‌ای با نوار زرشکی سرش کرده بود. خانم شما اسم کتاب‌ها رو بگید. به خواهرش می‌گم بره اتاقش رو ببینه، شاید اونجا باشه.

خداحافظی کردم، بقیه‌اش را من تصور کردم. پدر نمی‌توانست به اتاق دخترش برود، لابد اتاقش همانطور چیده شده، مانده بود. لابد مانتویش آویزان چوب‌لباسی پشت در بوده و کتاب‌هایش روی میز؛ شاید کوله‌پشتی‌اش با دهان باز، گوشه اتاق منتظر دختر نشسته باشد. گوشی زنگ خورد. صدای پدری بود که دخترش را از دست داده بود: خانم من نمی‌خوام بچه‌ام تو قیامت معطل کتاب‌ها بشه، اگه نبود، می‌خرم میارم. خسارتش رو می‌دم و من پشت گوشی اشک‌هایم را پاک می‌کردم و به تلاش‌های آخر پدر دختر فکر می‌کردم. پدری که آخرت دخترش هم برایش مهم بود.

به‌ قدری حال من و همکارانم بد شد که تا آخر وقت، هیچ حرفی نزدیم. بهم ریخته بودیم مرگ یک نوجوان برایمان باورپذیر نبود. دختر، رمان‌های عاشقانه می‌خوانده، آخرین کتاب‌هایش نشان می‌داد که در حال تجربه حس‌های ناب بوده است؛ عشق، زندگی و امید. مرگ برای بچه‌ها نیست. نتوانستم بپرسم چرا؟ چی شده که دختر شما دیگر نیست. هیچ سوالی نپرسیدم و فقط بغض کردم.

دیروز دوباره لیست تاخیری گرفتم. اما این‌بار به‌جای یک دختر، خیلی‌ها در جمع‌مان نیستند. عضوهای کودک و نوجوان‌مان شهید شده‌اند و دیگر نمی‌توانند به کتابخانه بیایند. حتما همکارانم، پیگیر کتاب‌هایی خواهند بود که به کتابخانه برنگشته‌اند. جنگ شده است. اسرائیل، کودکان و نوجوانان و زنان را هدف قرار داده و به شهادت رسانده است. می‌دانم خیلی از کتاب‌ها زیر آوارها مانده و قابل بازگشت نیستند. خیلی از بچه‌ها با پدر و مادرشان شهید شده‌اند. می‌دانم خیلی از تلفن‌ها پاسخ داده نمی‌شود، می‌دانم جنگ شده است.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
5 + 10 =