به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان کرمان، عصر شعر سراسری «اسم شب، صبح است» عصر روز دوم آبان ماه در کرمان همزمان با دیگر استان ها، با حضور احمدوفائی، مدیرکل کتابخانه های عمومی استان، مهدی گنجی، دبیرمحفل ادبی ترنم و شاعران کرمانی؛ محمدحسن اسفندیارپور، فهیمه مجیدی، شیما مظهری صفات، رفعت حاجی زاده در سالن خواجوی کرمانی اداره کل کتابخانه عمومی استان کرمان برگزار شد.
در این مراسم شعرای کرمانی اشعار خویش در محکومیت رژیم غاصب و کودک کش صهیونیستی و مظلومیت مردم غزه را قرائت کردند.




محمد حسن اسفندیارپور
ای قدس، امید رهایی فلسطین
ای قبله گاه عشق از صبح نخستین
با من بگو از زخم های استخوانت
از ساحل آن چشم های خون فشانت
از شعله های سرکش آتشفشانت
تا تاول آیینه ی رنگین کمانت
آیینه پنهان می کند دلتنگی ات را
اسطوره ها و مشت های سنگی ات را
زخمی پر از اندوه باران بر تنت کاشت
آن که گلوله ،بر گل پیراهنت کاشت
آتش میان جنگل آبستنت کاشت
طرح ستاره ،بر صلیب گردنت کاشت
روییده از خاکت هزاران سرو گلگون
رقصیده در شب های غزه پرچم خون
لب باز کن، ای سرزمین آتش و سنگ
ای اشک های مادرانه, دشت دلتنگ
ای پیچکِ رقصانِ با طوفان هم آهنگ
ای بر تنت پیراهن دریای خون تنگ
بگذار باران تشنه ی ساحل شود ،بعد
خون گریه های آسمان نازل شود ،بعد
باران نشان شانه های بی سر توست
پاییز ، تکرار غزل در دفتر توست
داغ جوانان وطن، همبستر توست
عطر خدا در دست های پرپر توست
عطر خدا در کوچه ها پا می گذارد
پا روی روح سرد دنیا می گذارد
این واژه ها معنای صبر سنگ ها نیست
پوتین خاک آلوده ات در خون رها نیست
لبخند زیتون نگاهت بی صدا نیست
بر پیکر صد پاره ی تو, بوریا نیست
هفت آسمان در پشت پلکت ته نشین است
امشب فروغ شعر هایم نقطه چین است

شیما مظهری صفات
مادر بپوش جای کفن، رخت عید را
تا با نوار غزه بخوانی امید را
آرام رفتی از دل این خانه، ریختی
بر شانه های کوچه، تکانی شدید را
بی پرده در مقابل چشمان کاوه، باز
ضحاک ریخت خون جوانی رشید را
فرزند آدم اند؟ نه باور نمی کنم
اعضای پیکرید و ز یک گوهرید را
دل را به کربلای فلسطین زدیم و بعد
دیدیم در میان هیاهو، یزید را
آن سو کنار حرمله ها ایستاده بود
در خون کشید باز، گلویی سپید را
اینجا جهنم است در آن می توان شنید
از تیرهای فاجعه" هل من مزید" را
من می روم به غزه که بردارم ای خدا
از روی دست های خیابان، شهید را
فهیمه مجیدی
قدم زدند رفیقان... به سمت روشن راه
حسین یوسف الهی و حاج قاسم و ماه
کنار ساحل اروند، لشکری از موج
قلندران حماسه، فرشتگان سپاه
به نام و یاد رفیقان که یک به یک رفتند
ستارههای درخشان به آسمان نگاه
حسین گفت که نوبت به من رسیده رفیق
سه روز بعد مرا میبرند ای همراه
که اشک آمد و چشمان حاج قاسم دید
حسین پر زده تا اوج روشن و دلخواه
و گفت ما دو نفر باز هم کنار همیم
پس از گذشتن ایام میشوی آگاه
اراده کرده خدا تا دوباره باز شود
به دست تو ره کرببلا برای پناه
تو میهمان حسینی و میروی با او
شبی که عشق تو را میبرد به قربانگاه
...
و سر گذاشته بودند روی شانهی هم
حسین یوسف الهی و حاج قاسم وماه
***
از دل دریای آتش مرد میدان میرسد
راه بگشایید ای امواج، طوفان میرسد
آذرخش غیرت و ابر محبت در دلش
در بهاری ناگهان همراه باران میرسد
چون سیاوش دل به آتش زد سپس ققنوس شد
باز چون اسطوره از تاریخ ایران میرسد
از دل آتش گذشت از غیرتش آتش بسوخت
با خبر از شمع، آن پروانه، سوزان میرسد
آن شب آخر به سوی نینوا پرواز کرد
از نوای نی، زیارتنامهی آن میرسد
دست روی سینه اش بگذاشت: ماه من سلام
این ارادتها به دست ماه جانان میرسد
خوان هفتم، آتش و خون، دستهایش پرکشید
ذکر یاعباس از آن دست دستان میرسد
غرق خون انگشتر و انگشت او را دید دیو
روضهی انگشتر سرخ سلیمان میرسد
آتشی در سینهی او بود و شیطانها هنوز
فکرمیکردند این آتش به پایان میرسد
...
میرسد آن روز وقتی عشق رجعت میکند
در رکاب ماه آخر، مرد میدان میرسد...
***
و جنگ آمد و....
و جنگ آمد و ویرانه ماند و تنها سنگ
برای بازی هر روز بچه ها با سنگ
برای بازی هر روز با گلوله و خون
بیا به کوچه که پیدا کنیم هر جا سنگ
کنار خانه ی ویرانه در شب غزه
کنار رود اریحا ،کنار دریا سنگ
کنار موشک و خمپاره،اهن و باروت
به روی هر تن بی جان نهاده دنیا سنگ
برای بازی با هفت سنگ تاریخی
بیا به وحشت عصر حجر ،بیا تا سنگ
کنار قلب نخستین و پیکر هابیل
کنار قلب پر از خون و درد حوا سنگ
بیا به عهد عقیق و حماسه ی داوود
که بشکند سر طاغوت و ظالمان را سنگ
هنوز هست فلاخن به دست هر داوود
هنوز هست هزاران هزار ،با ما سنگ
بیا هنوز فلسطین ترانه می خواند
برای بازی هر روز بچه ها با سنگ

رفعت حاجی زاده
غزه
غزه آماج حمله ها گشته
دشمنش بس درنده خو گشته
سوی ویرانه ها طفلی
دیده اش پر ز اشک و خون گشته
مادری زجه می زند با غم
در پی طفل کوچکش گشته
آه از ظلم این ظالم
که همه خوی او عیان گشته
در خیال خام او غزه
بی پناه و بی امان گشته
ای زهی خیال بس باطل
که همه سعی او هدر گشته
لشکر قاسم سلیمانی
بهر آزادیش روان گشته
غزه با اقتدار و پر قدرت
دشمنش بس ضعیف و دون گشته
روز آزادی قدس نزدیک است
لشکر کفر سرنگون گشته
ارسال نظر